پس از مدتها که به خاطر تعویض مرورگر و مشکل برای ورود به وبلاگم نتوانستم مطلبی اینجا بنویسم، بالاخره امروز سه آبان موفق شدم.
دوست تازه ای هم پیدا کرده ام، یک دفتر رنگین کمانی صد برگ. آن را به ارزان ترین قیمت ممکن، در این روزهای بازار گران کاغذ، از بازار کتابفروشان رشت خریدم. برگه هایش شکری است که مرا به یاد سالهای دبستانم می اندازد. حیف شد که بلاگفا به راحتی اجازه گذاشتن عکس نمی دهد و گرنه حتما عکسش را برایتان می گذاشتم به همین خاطر شما می توانید تا آنجا که ممکن است درباره شکل ظاهری دفترم خیالبافی کنید.
من در این دفتر همه اظهار نظرها، افکار و چیزی هایی را که فکر می کنم می خواهم درباره اش بیشتر بدانم می نویسم. شما نمی توانید تصور من چقدر از این کار نوشتن هر روزم، سود می کنم و چقدر حس و حالم عالی می شود.
چند سؤال:
1- آیا شما رفیق شفیقی دارید؟
2- آیا رفیق شفیق شما به همه حرفهایتان گوش می دهد و پیشنهادی عالی به ذهنتان مخابره می کند؟
3- آیا علاقمندید در زندگی چنین دوستی داشته باشید؟
یک پیشنهاد:
روی نوشتن منظم حساب کنید.
یک نکته:
ترک عادت های بد سخت است. یکی از راههای آن، ایجاد عادات خوب در خودتان است. اگر می دانستید در نوشتن چه برکاتی نهفته است امتحان کردن این عادت خوب را از دست نمی دادید. برای کسی که عادت به نوشتن روزانه ندارد شنیدن این حرفها نمی تواند چندان برانگیزاننده باشد. اما نوشتن یکی از بهترین روشها برای نظم و سامان دادن به امور زندگیتان است. پس اگر به رشد شخصی خود و قدم رو به جلو علاقه دارید نوشتن، همیشه بهترین و بهترین راهی است که می توانید در آن گام بگذارید. می توانستم یک جمله از بزرگان بگذارم اما ترجیح دادم این صفحه حرف های دوستانه ای باشد بین من و شما.
ارادتمند شما
بلبشو از آن دسته اسم هایی هست که به صورت مصدر بلبشو بازی درآوردن وجود دارد. یعنی میشود اوضاعی در واقع بلبشو نباشد اما بازی آن را در بیاورند مثل بی شرف بازی در آوردن. در هر صورت گاهی اوقات ما با روزها و لحظاتی مواجه میشویم که به معنای واقعی کلماتی از فرهنگ لغت کهن فارسی را با تمام وجود از طریق اطرافیان مان تجربه میکنیم.
يکي از ناشناخته ترين لذتها در زندگی حرف زدن با خويشتن است.» فرانسيس رواتر
دن کیشوت هنگام خروج از غار مونته زینوس میگوید: با خودم بحث منطقی داشتم.»
رجوع به درون در روانشناسی اهمیت بسیار دارد. کافی است درباره آنچه میخواهیم با خودمان گفتگو کنیم یا اینکه هنگام خواب درباره چیزهایی که از آن سر در نمیآوریم از خودمان سوال بپرسیم. این یکی از بهترین روشها برای اندیشیدن است.
کارهایی که نباید انجام دهم
1. وقت گذاشتن زیاد برای روابط گسترده
2. حرف زدن با تلفن
3. پرسه زدن بیش از بیست دقیقه در فضای آنلاین
هر چقدر فکر می کنم نمی توانم کارهای غیر ضروری زیادی در برنامه روزانه ام پیدا کنم. در هر هفته ما 4440 دقیقه داریم. یکی از کارهایی که باید برای بهره وری بیشتر از زمان انجام دهم این است که کارهای غیر ضروری را مشخص و حذفشان کنم و بدین ترتیب برای کارهایی که در اولویت بیشتر هستند جا باز کنم.
سفرها و پیاده روی های روزانه ام را نمی توانم حذف کنم. چون آن ها بیشترین انرژی و ایده ها را برایم دارند. با این همه این روزها بیشتر روی فهرست کارهایی که نباید انجام بدهم فکر می کنم.
از کتاب دو دنیای گلی ترقی:
عاشق اتاق کار پدرم هستم. پر از کتاب و رومه است و میزش به بزرگی تختخواب من است. هر بار که از لای در نگاهش میکنم میبینم که مشغول نوشتن است. اولین قصهام را پشت این میز نوشتهام. چند سال دارم؟ آنقدر کوچکم که سرم به زحمت به لبه میز میرسد. می دانم که پدر نویسنده است و نباید مزاحمش شوم. یواش و بیصدا میروم توی اتاق و پشت سرش میایستم. سرک میکشم. قلمش روی کاغذ سفید میلغزد. سرش جلو و عقب میرود و زبانش را مدام به لب پاینش میمالد. از سر قلمش موجودات ریز سیاه مثل هزاران مورچه، بیرون میریزند و روی کاغذ میخزند. میفهمد کنارش هستم. از او میخواهم چیزی برایم بنویسد. قلمش را توی دوات مرکب فرو میبرد. شکل عجیبی میکشد و میگوید: ببین این اسم توست.
دوباره قلمش را توی دوات فرو میبرد. کاغذ را زیر دماغم میگیرد و میگوید: این نان خامهای است. چند بار دیگر قلمش را توی دوات فرو میبرد و برایم عکس یک پروانه، یک توپ و یک خیار را میکشد. هر چه هست توی آن دوات جادویی است. پر از خوراکی و اسباب بازیست. پر از قصه هایی که پدر تعریف میکند و پر از حرفهایی که دلم میخواهد اختراع کنم.
بعد از ظهر که پدر خواب است خودم را به میز کارش میرسانم، قلمش را پیدا نمی کنم. انگشتم را توی دوات فرو میکنم و روی کاغذ میمالم. بوی مرکب توی سرم میپیچد و کیف میکنم. دست های جوهری ام را به لباسم میمالم و انگشتهایم را یکی یکی توی دوات فرو میکنم. تکانش میدهم. دمرش میکنم. دست و سر و صورتم پوشیده از لکههای جوهر است. چه کیفی! ولم کنند روی دیوارها را هم نقاشی خواهم کرد. دلم میخواهد صدتا دوات مرکب داشتم و صدتا قلم و صدتا انگشت و یک اتاق کاغذ سفید. مثل پدر شدهام.نویسندهام. دلم میخواهد قصهای را که نوشته ام نشانش بدهم که دستی از پشت یقهام را میگیرد و صدای خشمگین مادرم توی گوشم میپیچد: بچه کثافت ببین چه به روز لباست آوردهای.
دوش آب داغ را روی سرم میگیرند و لباسم را میشویند. جیغ میکشم و دنبال قصهام میگردم. قصه ای که آب آن را برده است. شاید برای همین است که مینویسم و هیچ وقت راضی نیستم. انگار جایی ته سرم همچنان به دنبال آن اولین قصه میگردم. آن تنها قصهٔ کامل خوب.
گلی ترقی از نویسندگان خوب ایرانی است. کتابهای دو دنیا، جایی دیگر و خاطرات پراکنده از داستانهای اوست که با زبانی شیرین و داستانی روایتشان می کند.
درباره این سایت